۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

فردریش انگلس٬ کارل مارکس٬ لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه‌ی کلاسیک آلمانی - تزهایی درباره‌ی فویرباخ

فردریش انگلس٬ کارل مارکس٬ لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه‌ی کلاسیک آلمانی - تزهایی درباره‌ی فویرباخ
پی‌دی‌اف
آنلاین
کارل مارکس در پیش‌گفتار خود اثر خود موسوم به «درباره‌ی انتقاد از علم اقتصاد» چاپ برلین ۱۸۵۹ حکایت می‌کند که چگونه ما
در سال ۱۸۴۵ تصمیم گرفتیم «مشترکا نظرات خودمان» ـ یعنی اثبات مادی تاریخ را که به‌طور عمده به‌وسیله‌ی مارکس ساخته و پرداخته شده بود ـ «به‌مثابه‌ی نقطه‌ی مقابل نظرات ایدئولوژیک فلسفه‌ی آلمان تنظیم نماییم و در ماهیت امر حساب خود را با وجدان فلسفه‌ی گذشته‌ی خویش تصفیه کنیم. این تصمیم به‌صورت انتقاد از فلسفه ی مابعد هگلی عملی شد. مدت‌ها بود که دست‌نویس ـ به حجم دو جلد و قطع خشتی‌- به محل طبع یعنی وستفالی فرستاده شده بود که ما را مطلع ساختند که تغییراتی که در اوضاع رخ داده طبع کتاب را محال می‌سازد. ما با رضای خاطر دست‌نویس را به انتقاد جونده‌ی موش‌ها رها کردیم زیرا هدف عمده‌ی ما ـ که روشن ساختن مطلب برای خودمان بود ـ حاصل آمده بود».

از آن زمان بیش از چهل سال می‌گذرد و مارکس درگذشته است. نه برای وی و نبرای من حتی یک بار هم رخ نداده که به موضوع نام‌برده بازگردیم. ما در موارد مختلفی راجع‌به روش خود نسبت به هگل اظهارنظر کرده‌ایم٬ ولی این کار را در هیچ جا به‌طور کامل انجام نداده‌ایم. و اما درباره‌ی فویرباخ که به‌هر‌حال از لحاظ معینی حلقه‌ی واسط بین فلسفه‌ی هگل و تئوری ماست٬ باید گفت که به‌هیچ‌وجه به وی نپرداخته‌ایم. طی این مدت جهان‌بینی مارکس بسی دورتر از حدود آلمان و اروپا و در تمام زبان‌های ادبی جهان هوادارانی یافت. از طرف دیگر فلسفه‌ی کلاسیک آلمان در خارجه و به‌ویژه در انگلستان و کشورهای اسکاندیناوی در یک نوع رستاخیزی است و حتی به‌نظر می‌رسد که در آلمان هم آن آش درهم‌جوش فقیرانه اکلکتیک که به نام فلسفه در دانشگاه‌های آن دیار خورانده می‌شود٬ دیگر دارد همه را زده می‌کند.

بدین مناسبت شرح روش ما نسبت به فلسفه‌ی هگل٬ به شکلی موجر و منظم یعنی این‌که چگونه ما از آن منشا گرفتیم و چگونه با آن گسستیم٬ بیش از پیش به‌موقع به نظرم رسید.و نیز عقیده داشتم که اعتراف کامل به آن تاثیر فراوانی که فویرباخ بیش از هر فیلسوف دیگری از فلاسفه‌ی پس از هگل٬ در دوران طوفان و هجوم در ما داشته است هم‌چون ذمه‌ای بر گردن ماست. بدین جهت من با پیشنهاد هیئت تحریریه‌ی مجله‌ی «Neue Zeit» درباره‌ی نگارش یک تحلیل انتقادی در پیرامون کتاب شتارکه راجع به فویرباخ با کمال میل موافقت کردم. اثر من در شماره‌‌های ۴ و ۵ مجله‌ی نام‌برده در سال ۱۸۸۶ درج گردید و اکنون به‌صورت رساله‌ی جداگانه‌ای که در آن تجدیدنظر نموده‌ام نشر می‌یابد.

قبل از ارسال این سطور به مطبعه٬ دست‌نویش کهنه‌ی سال ۱۸۴۵-۴۶ را جسته و یافته و بار دیگر مطالعه نمودم. فصل مربوط به فویرباخ در این دست‌نویس تمام نیست. بخشی که آماده است عبارت‌است‌از استنباط مادی تاریخ. این شرح٬ فقط نشان می‌دهد که تا چه اندازه معرفت آن‌روزی ما در رشته‌ی تاریخ اقتصادی هنوز نارسا بود. در دست‌نویس انتقادی از خود آموزش فویرباخ وجود نداشت و به این جهت نمی‌توانست برای منظور کنونی قابل استفاده باشد. ولی در عوض در یکی از دفاتر کهنه‌ی مارکس یازده تز درباره‌ی فویرباخ یافتم که به‌صورت ضمیمه چاپ شده است. این تزها یادداشت‌هایی است که با سرعت نوشته شده و قصد آن بوده که بعدها ساخته و پرداخته گردد و به‌هیچ‌وجه برای طبع در نظر گرفته نشده است. ولی ارزش آن‌ها٬ به مثابه‌ی سند اولیه‌ای نطفه‌ی پرنبوغ جهان‌بینی نوین را دربر دارد٬ از حد و قیاس فزون است.

فردریش انگلس
لندن٬ ۲۱ فوریه‌ی سال ۱۸۸۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر